محل تبلیغات شما
بند کفش و روسری حریرم را هم بگیرید

رگم را می جوم و از اوین فرار می کنم

از بازجویان شما نمی ترسم که خودم را اینجا گذاشته ام

تا سیگارش را بر سینه ام خاموش کند

و نشانه ای بگذارد برای شناسایی ام در سردخانه

خدا کند دستی که می زند دلش خنک شود

این بازجو که معلوم نیست از چه کسی دلش خون است

جسدم را می گذارم و می روم

شاید در اتاقی که خالی از من است

به اعصابش مسلط شود

بهتر اعتراف بگیرد

می گذارم و می روم تا جنگل

آخرین سیگار برگ را بکشد

میدانم دودش چشمان خدا را می آزارد

آنوقت فکری به حال خودش می کند

 

 

 

پ ن : اگر از شدت شکنجه ها کم شده است صرفا به علت دل رحمی شاعر است

خودنویسی با جوهر صلح

در فرصت شستن چند استکان

کدام لباس را برایت بپوشم

کند ,  ,ام ,نمی ,ترسم ,خدا ,را می ,بازجویان شما ,شما نمی ,    ,می روم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

یادواره سردار و هفت شهید روستای پاقلات توانگری